چند سکه بگیری کربلا نمی آیی؟
مردم کوفه همیشه برایمان مثال بی وفایی بوده اند. از کوفی ها و پیمان شکنی شان زیاد شنیده ایم، اما تا بحال از خود پرسیده ایم چرا سرنوشت کوفیان اینگونه شد؟ چه شد که حاضر شدند خون مهمان هایی که با نامه، سوی خود خوانده بودند را بریزند؟
بی شک اهل کوفه انسان های عجیبی نبودند، و درست شبیه ما، نه شاخ داشتند و نه دم و نه سم. با ظاهری موجه و عموما پیشانی های پینه بسته. و همچون ما روز ها و ماهها و سالها منتظر حضور منجی خود بودند. برخی شان همچون شمربن ذی الجوشن سردار سپاه امام علی بودند. کوفیان گمان می کردند تنها کسی که میتواند آنان را به حقوق دنیوی خود برساند،حسین است. درد معیشت داشتند و خیال می کردند حسین(علیه السلام) این درد را مداوا خوهد کرد. حسین را می خواستند که دنیایشان را آباد کند. این شد که با اشتیاق هجده هزار نامه نوشتند که پای هر نامه را چندین نفر امضا کرده بودند.
کاش ماشین زمان حقیقت داشت تا می شد گاهی برای عبرت از تاریخ، یک سر به آن روز های سیاه سفر کرد و در نیمه های شب صدای تضرع و نماز شب اهل کوفه را شنید. آری دینداری منهای بیداری حکایت تلخ کوفیان بود! کوفی ها با کار خود ثابت کردند سرانجام ایمان در خارج از دایره ی ولایت، ضلالت است. و نشان دادند طریق سعادت را بی نقشه اگر پیش بروی، روزی میرسد که چون کوفیان، امامت را خارجی و مرتد بخوانی! میشود قاری قرآن صامت باشی، و قرآن ناطق را سنگ باران کنی! مردم کوفه و نخیله از ظلم و جور روزگار معاویه به ستوه آمده بودند، سهمشان از بیت المال اندک و ناچیز و رفتار عمال حاکم استکباری آن زمان_معاویه_با آنان تحقیر آمیز بود. و این بزرگترین درد مردم کوفه بود. کوفیان اگر اول کار، یزید را به عنوان خلیفه نپذیرفته بودند و نامه ها به حسین نوشتند که بیاید و نجاتشان دهد، ناشی از تصور ضد کوفیانه ای بود که از این سلسه منحوس بنی امیه داشتند، یعنی بیم از تکرار وضع دوران معاویه! اما کوفیان مگر چه میخواستند جز آسودگی؟ بیم جان خودرا داشتند و ترس از وخامت معیشتشان. وقتی سکه های طلای ابن زیاد_نماینده یزید_چشم مردم ستمدیده کوفه را گرفت، دیگر غرضی نمانده بود تا کوفیان همچنان علم مخالفت با یزید را بر افراشته نگه دارند و گرد قاصد حسین حلقه زنند. آنها به خیال خود با این سکه ها و وعده های رنگارنگ، به حق خود از بیت المال رسیده بودند. شب و روز کوفه دو روی سکه سیاه تزویر بود. سکه هایی که عاقبت و آخرت یک قوم را به باد داد. سکه هایی که کوفیان با آن، آخرت خود را با دنیا تاخت کردند.
آری، لعنت خدا بر آنها! اما حساب من و تو چه میشود امروز؟ کوفیان سر امام خودرا با سکه ی طلا تاخت زدند. از کجا معلوم؟ شاید ما هم با اندکی پول بیعت 35 ساله خود و یا پدران خودرا با امام زمانمان بشکنیم. آیا فردا ما نیز حاضر نمیشویم بخاطر پول و معیشت، مرتکب بزرگترین معصیت شویم؟ باور کن نمیشود اینقدر ساده انگارانه درباره ی کوفی ها قضاوت کرد. اصلا بیا حساب کنیم نرخ معامله ی سنگین کوفی ها با ابن زیاد، به پول امروز چقدر میشود؟ باور کن پول کمی نبوده! بیا بنشینیم و یک بار هم که شده فکر کنیم این همه سال برای چه منتظر منجی بوده و هستیم؟ و این همه ناله و نامه و گلایه و شکوه و عریضه از چه رو بوده است؟
اگر درد غروب جمعه ی ما بخاطر مشکلات مالی و کاری و معیشتی است، بیا بنشین تا همین حالا حساب کنیم قیمت خودرا. چقدر پول اگر بپردازند به ما، دور((ولی امر))خودرا_مثل کوفیان_خط می کشیم؟ بیا یک خبر از نرخ سکه بگیریم. ببینیم حدودا با وعده ی چند سکه بهار آزادی، اسیر دنیا میشویم؟ بیا نرخ ارز را فرض بگیریم و ببینیم امام زمانمان چقدر می ارزد؟ ببینیم"یزید زمانه"از"کاخ سفید” خود چند میلیون دلار اگر بفرستد، دست از آرمانمان بر میداریم و در برابر نائب امام زمان، زبانمان همچو شمشیر، بران و تیز میشود؟ با گرفتن چند میلیون ریال سعودی حاضر میشویم پیک دلدار را سر به نیست کنیم؟ چند هزار دینار از ملک یزید سعودی ارزانی ما کند، سر ولی را میبریم!؟ “ما اهل کوفه نیستیم” را تنها با شعار نمیتوان ثابت کرد. بنشینیم تا دیر نشده قیمت خودرا حساب کنیم!