عهد نامه
بسمه تعالی
(و أفو بِعهدی أوفِ بِعهدِکٌم)
خدایا، تو خود فرموده ای:(اُدعَونِی اِستَجِب لَکُم)
وگرنه یک مشت خاک چه لیاقت داشت که با رب الارباب سخن بگوید..!؟
سالهاست بر اساس همان عهد دیرین خوانده ایمت:(اللهم ارِنِی الطلعةِ الرشیده…)و تنها حجت باقی مانده سلاله پیامبرانت را تمنا کرده ایم و اینک که تو ای پروردگارم ندا هایم را پاسخ گفتی و اولین گام را در تحقق آمال و آرمانم آسان نمودی و به فضیلت سربازی امام عصر(عج) و پوشیدن خلعت سبز طلبگی مفتخر نمودی، بر اساس این امتنان نورانی بر خود عهدی استوار میدانم:
که زین پس به لحظه لحظه های زیستنم هویت بخشم و از روز مرگی های غفلت آور زندگی رهایی پیدا کنم.
یا صاحاحب العصر و الزمان عهد میبندم با تو، که دیگر توا غایب ننامم که غیبت به معنای حاظر نبودن، تهمت ناروایی است که بر تو روا داشته اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان حضور و ظهور را نمیدانند.
بر خود عهد میبندم محض خاطرت، با فراگیری علم و دانش حقیقی، درخت زندگی ام را ثمر ببخشم، که بی تردید آمدن تو، زمان وصول به جمیع فضائل بشری است.
عهد میبندم در ایام حیاتم، صبح گاهان ، صندوقچه عاشقی ام را بگشایم و برایت صدقه بگزارم و چون خودرا در حضور شما میبینم و شاهد اعمال و افکارم میابم، به خاطرت که خاطر خداست به هر صحنه ای چشم ندوزم و هرچه را باعث دل آزاری شماست انجام ندهم؛ با خود عهد میکنم به غذایم، نوایم، نغمه و آوایم دقت نمایم که اخبار اعمالم شادی دلت گردد نه کدورت خاطرت.
آقا جان:تنها که میشوم، تنها تر از هر تنهایی آن زمان که احساس میکنم در برهه ای از زمان و مکان نیست شده ام یاد تو و امید به آمدنت…علف های هرزه ی دلم را سمپاشی میکند…سپس خدا جوانه میزند…و از یگانه معبودم ظهور سبزت را التماس میکنم و میخواهم درخت سبز مرا پربار کند چرا که انسان بی تو، بدون صبر میمیرد.
آقا جان!!! به عهدم وفا دارم…ایستاده ام…
تو می آیی!!!؟